اون بالا بود با خودِش
آگاه از هرجی می گذشت دورِش
وصل به جریان حسابی فاز میداد
باطری هاشو میکرد پرِش
سوال زیاده جوابا پیشه اونه
وقتی اون جاست این و خودش میدونه
شکل دایره پر بار مثال دونه
خاک خیال خواب برگشت تویه خونه
از جاش پا شد دو تا ورق تا شد
رفت تو جیب بعد پوشید جفت کفش هاشو
همه بند می بستن اون باز کرد بنداشو
رها شد
در وا شد
زد لَش تویه خیابون یه جوری بود انگاری همین امروز مهمون
حیرون همه دنبال ریختن خون
آویزون، هووون، به این تنِ حیوون
میدید جا اینکه نگاه کنه
میخوند تا یکی رو آگاه کنه
میخوند تا یکی رو به راه کنه
از خارش گذشت وقتی فهمید بابا گُلِ
میدونست بهار نو راهِ چه اون باشه یا نه
زندگی تو لحظه، مُکاشفانست
دلش پُرِ، رفتارش عاقلانست
دنیا فانی اون جاودانست
زنده باد بهار